کد مطلب:315937 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:171

گلستان علی


به حالش گریه مشك آب چون ابر بهاری كرد

ز داغش در حرم زینب فغان و آه و زاری كرد



چو بانگ وا أخای او به گوش آمد برادر را

برای دیدن عباس خود عزم سواری كرد



گلستان علی پژمرده بود از تشنگی اما

ز خون دست خود عباس آن را آبیاری كرد



سوار بادپا گردید فرزند علی آمد

سپاه كفر را از دور عباسش فراری كرد



پس آنگه در كنار پیكر عباس خود بنشست

ز هجران برادر خون دل از دیده جاری كرد



بگفتا ای برادر پشت من از داغ تو بشكست

چو بلبل در كنار پیكر او آه و زاری كرد



چنان داغش اثر بگذاشت در قلب حسین آن دم

كه اندر قلب وی آن داغ كار زخم كاری كرد



بگفتا خیز از جا تو حرم را پاسداری كن

نمی دانی چسان زینب كه امشب پاسداری كرد



«رضایی» اشك می ریزد كه فردا در صف محشر

كه عباس علی گوید برایم اشك جاری كرد [1] .



[ صفحه 254]




[1] چهره هاي گلگون، ص 116 و 117.